رهیاب گزارش می دهد؛
محمد(ص)؛ پیام آور صلح و معنویت
بعثت حضرت محمد به عنوان مهمترین فراز از تاریخ عظیم و باشکوه اسلام، سرآغاز نزول کلام وحی است.
به گزارش خبرنگار شبکه اطلاع رسانی«رهیاب»؛ تولد حضرت محمد(ص) بنابر بسیاری از روایات در ۱۷ ربیع الاول عامالفیل ۵۷۰ م ، یا به روایتی ۱۲ همان ماه در تقویم عربی روی داد. پدر پیامبر، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند، قبیلهای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند.
نخستین نشانههای بعثت پیامبر به هنگام ۴۰ سالگی او، رؤیاهای صادقه بوده است، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت شهرت یافته، شبی در ماه رمضان، یا ماه رجب است که فرشته وحی در غار حرا بر پیامبر ظاهر شد و بر او نخستین آیات سوره علق را برخواند.
پیامبر دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که به او ایمان آورد، همسرش خدیجه و از مردان، پسر عمویش علی بن ابی طالب (ع) بود که در آن هنگام سرپرستی او را پیامبر برعهده داشت.
سه سال پس از بعثت، پیامبر(ص) دستور یافت تا همگان را از خاندان قریش گرد آورد و دعوت توحید را در سطحی گسترده تر مطرح سازد. در این زمان سختگیری مشرکان چندان شد که پیامبر عدهای از اصحاب را امر کرد تا به حبشه هجرت کنند و به نظر میرسد که برخی از اصحاب نیز میان حبشه و حجاز در رفت و آمد بودهاند.
پیام بنیادی اسلام، بازگشت به هدف مشترک پیامبران، یعنی توحید و یکتا پرستی بود، باوری که ایمان بدان در آموزهای مشهور از پیامبر اکرم مایه رستگاری انسان دانسته شده است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. در چنین تفکری، همراه با اقامه قسط که یکی از اهداف اصلی پیامبران الهی است، همه امتیازات بشری چون رنگ و نژاد و زبان و دیگر مسائل، تنها دستمایهای برای شناخت مردمان از یکدیگر دانسته شده و آنچه ملاک و میزان برتری دانسته شده، فقط تقوا است.
پیام رسالت حضرت محمد(ص)هرچند که نخست میبایست ازمیان نزدیکان و قوم خویش آغاز میشد، از آغاز پیامی جهان شمول بود. در برخورد با آداب و رسوم مردمان عرب، اگر چه قرآن در مقام ستیز با مظاهر ناپسند آن بر آمده و مثلاً حمیت اعراب پیش ازاسلام را حمیه الجاهلیه خوانده است، اما در برخورد با رسوم پسندیده و گاه مبتنی بر تعالیم آسمانی، نقش اسلام، جهت بخشی توحیدی و تصحیح انحرافها بود.
در سن ۱۲ سالگی بود که عمویش ابوطالب او را همراه خود به سفر تجارتی که آن زمان در حجاز معمول بود به شام برد. در همین سفر در محلی به نام بصری که از نواحی شام (سوریه فعلی) بود، ابو طالب به راهبی مسیحی به نام بحیرا برخورد کرد. بحیرا هنگام ملاقات محمد از روی نشانههایی که در کتابهای مقدس خوانده بود، با اطمینان دریافت که این کودک همان آخرین پیغمبر است.
محمد دوران نوجوانی و جوانی چنان در پاکی و صداقت با دیگران متمایز بود که به محمد امین شهرت یافت.
ازدواج حضرت محمد (ص)
امانتداری و درستی پیامبر باعث شد زن ثروتمندی که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بی نظیر داشت، محمد (ص) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به وی بدهد.
خدیجه چهل ساله که شیفته امانت و صداقت محمد شده بود پس از گذشت مدتی خواستار ازدواج با حضرت محمد(ص) شد که آن موقع بیست و پنج سال داشت. این درخواست از سوی پیامبر مورد قبول واقع شد.
محمد(ص) در اولین اقدام خود پس از ازدواج، بردگان خدیجه را آزاد کرد.
سلام بر تو ای پیامبرِ سلام
اگرچه نگاری به مکتب نرفته و خط ننوشته بود اما آن کس که باید درس نامه رستگاری انسان را میآموزاند، آخرین معلم نیز شد.
۴۰سال صبر گذشت تا قرار تقدیر بر این شد، تا اویی که به غمزهای مسئلهآموز صد مدرس باید میشد، فراخوانده شد به خواندن. خواندن نام پروردگاری که انسان را آفرید. از خون بسته. او که انسان را نیز خود آموزاند.
آن مرد که در ۴۰سالگیاش از رحمت خداوندی آمد و خود رحمت جهان شد، از یگانگی خالق گفت و اینکه ظلم نکنید و این جوهره آموزههای مردی بود که آورده شده بود تا آخرین حجت رساننده باشد. آخرین آموزگار انسان، در قامت پیامبری فروفرستاده شده از عصمت آسمانها.
خالق یکی است و ظلم نکنید. گفتیم این جوهره درسنامه رستگاری انسان بود که گویی از پس این همه بیقراری تاریخ انسان رسیده بود به ۴۰سالگی محمدبن عبدالله و قرار شد ۲۳سال او باشد و تلاش آفتابوار برای اینکه انسان بتواند این جمله را کلید رستگاری خود داشته باشد.و اینچنین شد که کافران و ظالمان تنها دشمنان مردی شدند که رحمت للعالمین بود.
بنابراین سرآغاز تاريخ اسلام از روزى شروع مى شود كه پيامبراعظم(ص) در خلوت محبوب در دل غارى كه در دامن كوهى در شمال مكه بود صدايى شنيد: «يا محمد اقرا»؛ اى محمد! بخوان! (او شگفت زده) گفت: چه بخوانم گفت: اى محمد اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم. (علق/آيات ۵-۱)
بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد. همان كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد. بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است همان كه به وسيله قلم تعليم نمود و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد. زيرا تو عالم به حيات و زندگى ما هستى!
۲۳سال تلاش محمدبن عبدالله، کافران را فهماند که خداوند یکی است اما ظالمان که گویی تقدیر ازلی قابیلی بر بودنشان حکم میراند با سربرآوردن از نفاق همچنان ظالم ماندند و اینگونه گویی هنوز باید آن بعثت باشکوه جاری باشد اما نه برای مهار مستی شتران کفر که برای بردباری و آیینهداری در مقابل راسوهای نفاق که در وقت ظلم، شتران فحل مست شبه جزیرهاند انگاری. و چه سرگذشت شبیهی دارند ادیان به هم.مگر نهاینکه وقتی متی در باب بیستودوم کتابش از قول عیسی میگوید، مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا. زلالی کلام مسیح را گمشده در آن مییابیم. آنگونه که قرنها بعداز کلام محمدبن عبدالله که میگوید: الملک یبقی معالکفر و لایبقی معالظلم. مسلمانانی را میبینیم که سر میدهند، چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه.
پس اگر قرار باشد بعثت جاری پیامبر راستی، میهمان اکنون انسان نیز باشد جز فرمان بر نابودی ظالم و توقف هر ظلمی چه چیز دیگر میتواند رستگاری انسان باشد؟!
اما آنچه بیشتر از هر چیز در توضیح ادعای پیشگفته مورد نظر است توجه قرآن بهعنوان فصلالخطاب به مفهوم ظلم است. در قرآن ظلم در گونههای مختلف و در ذیل آن در معنای بسیار متعددی بهکار گرفته شده است.
واقعیت اینکه قریش بهعنوان اصلیترین تیرهای که اسلام آوردنشان در تسری اسلام در شبهجزیره بسیار اثرگذار مینمود وابسته به مفهوم توحید صرف نبود، تابهحال مورد توجه پژوهندگان مختلفی قرار گرفته است. اینکه دغدغه قریش دعوت به یگانگی خداوند از طرف محمد(ص) قریشی نبود بلکه آنگاه که او ندای نفی هرگونه ظلم و ستم بر انسانها را سر داد و برادری و برابری انسانها را خواستار شد دقیقا کانون منافع بسیاری از بزرگان قریش را هدف قرار داد و تازه آن هنگام شد که قریش حتی به توطئه دارالندوه نیز اندیشید و تا اجراییکردن آن نیز پیش رفت.
نظام قبیلهای و عشیرهای بدویان شبه جزیره با مفهوم توحید در بساطت معنایی اولیه مطرحشده پیامبر مشکلی پیدا نکرد بلکه آنجایی که مهتری قریش که بازرگانان بزرگ روزگار خود بودند و از همین ساحت تفوق خویش را بر دیگر قبایل یافته بودند، مورد آسیب قرار گرفت، زنگهای خطر به صورتی جدی برای ایشان به صدا درآمد.
در نظام قبیلهای و عشیرهای بدویان آنچه از ابتدا تا انتهای آن پیدا بود ظلم بود و بس. وقتی برتری عشیره و قبیله تنها ملاک شرافت و فضیلت بود، آنچه معنا پیدا نمیکرد توجه به ظلم و تجاوز از حدود بود که البته این مختص به تاریخ بدویان شبه جزیره نبود بلکه نظر به اوضاع جهان در روزگار پیش از بعثت، نمایانگر اوضاعی از همین دست، حتی در فرهنگهای به ظاهر با شکوه ایرانی و رومی مینمود.
در روزگاری که به تعبیر تاریخبیزانس، انوشیروان عادل در ضمن نامه به یوستینیانوس خود را قهرمان قهرمانان و ساختهشده به صورت یزدان و وجودیالهی و واجب الاحترام میخواند، از طرفی طبری در تاریخ خویش از دبیری خبر میدهد که در شورای مشورتی انوشیروان رأیی برخلاف نظر شاه داد و به این سبب به دستور انوشیروان عادل(!) آنقدر او را با ضربات قلمدان زدند تا جان داد! و همینطور میتوان استبداد دینی سراسر ظلم مغان زرتشتی و ارباب کلیسای مسیحی را در ضمن حکومتشان دید. آنجا که کرامت انسان به نام خداوند و توسط به اصطلاح مردان خدا به چهارمیخ ظلم کشیده میشد . در این میان چه گواهی صادقتر از تاریخ تلاش ۲۳ساله پیامبر است که ستیزه پیامبر با ظلم و ظالم را نشان میدهد.
پیامبر در غزوه تبوک که با رومیان بود، توانست در وقتی که گرمای تابستان در اوج بود و تنعم مادی مسلمانان نیز؛ سپاهی ۳۰هزار نفره فراهم کند؛ سپاهی که در تاریخ عربستان تا آن روز بیسابقه بود، چه برسد به تاریخ نوپای اسلام. بیشک پیامبر در این غزوه که در سال نهم هجری اتفاق افتاده بود رسالت خویش را پایان یافته میدید، چرا که دیگر در عربستان به آن معنا کافر و مشرکی نمانده بود که یگانگی خداوند را نپذیرفته باشد. سال سال (وفود) بود. اما آنچه جان آسمانی پیامبر(ص) گواهی میداد همانا لب لباب نهضت فراخواندگی او یعنی نفی هرگونه ظلم و ستم بود که بعد از سپریشدن سپر کفر در نقاب نفاق همان بود که بود؛ البته بسیار خطرناکتر چراکه دقیقا ظلم زیسته با تاریخ انسان در مقاومت با بعثت پیامبر(ص) سپر نینداخته بود بلکه به فریب سپر عوض کرده بود.
اگرچه در زمان گستردگی شاخسار مبارک حیات طیبه پیامبر(ص) ریشههای نفاق برخی مردمان آشکار بود و حتی در قرآن اصطلاح منافق به صورت جمع مذکر و مونث حدود ۳۲بار در فرازهای مختلف مورد توجه مسلمانان و شخص پیامبر قرار میگیرد، اما بعد از غروب آفتاب جان پیامبر(ص) است که جریان نفاق برخلاف جوهره اصیل پیام روشن حضرت، ظلم خویش را از سرمیگیرد و اولین کسانی که قربانی این ظلم در معنای تعدی از حق به باطل و ستمکردن و نگذاردن حق در غیر موضع خویش است، خود خاندان پیامبر است؛ پیامبری که از شدت بودن، بسیاری از صحابه قدیمتر که حتی در احد بعد از شایعه کشتهشدن او فریاد برآوردند که اگر محمد کشته شد، خدای محمد(ص) زنده است؛ از فرط تاثر، رحلت ایشان را انکار میکردند، پیامبری که انصار در روز تقسیم غنایم غزوه حنین وقتی مورد خطاب آمرزش او قرار گرفتند، ریش از گریه خیس کردند؛ پیامبری که برای آنان همه چیز بود. حتی به غسل و نماز و کفن و دفنش نیز نرسیدند و برخلاف نص صریح قرآن که لاینال عهدی الظالمین «کردند و نکردند»
تبارشناسی فقهی، تفسیری و کلامی و فلسفی مفهوم ظلم تمام پیش ادعای این نوشتار است که تنها درآمدی مجمل بر آن محسوب میشود. اینکه پیام بعثت جز نفی ظلم و ظالم نیست. آنچه انسان در تاریخ خود از قابیل تا مسلمانکشی در چین به آن میاندیشیده است و اینگونه میشود که انسانیت میتواند در جاری بعثت آخرین آموزگار قرار بگیرد. وقتی ظلم را نفی کند و ظالم را نابود که البته سادهانگاری است اگر ظلم و ظالم را چونان لات و هبل و عزا پیشاهنگ پیشانی سفید بشناسیم.
پیامبر(ص) با یاران خود میگفت: شرک در دل انسان چونان راه رفتن مورچهای سیاه در دل تاریک شب بر صخرهای تیره است و حضرت دوست در رستگارینامه ارجمندش از زبان آخرین شبانش برای رمهگان خود میگوید: «و اذقال لقمان لابنه و هو یعظه یا بنی لا تشرک بالله انالشرک لظلم عظیم»و چنین بود که لقمان به پسرش در حالی که پندش میداد، گفت: فرزندم به خداوند شرک میاور، چرا که شرک ستم بزرگی است(لقمان ۱۳) و ظالم همان مشرک است که بندگان خداوند را میبیند و خداوند را نمیبیند یا گمان میکند که خداوند صاحب او صاحب بندگان دیگر نیست و مگر یاد نگرفتهایم که بگوییم؛ او میآید در حالی که دنیا پر از ظلم شده است و این جز بعثت همیشه جاری محمدی چه چیز دیگری میتواند باشد؟
انتهای پیام/